شهدای نهاوند

غرض نقشی است کز ما بازماند...

شهدای نهاوند

غرض نقشی است کز ما بازماند...

شهید شهاب سیف


گاهی برای فراموش کردن آدم ها چند روز و چند هفته کافی است.گاهی عزیزترین ها را هم ظرف یکسال به سردی خاک می سپاری و دل خوش می کنی به خاطرات روزهای بودنشان. اما گاهی یک دل همه عمر ،داغدار عزیزی می ماند…و این ماندگاری بی شک رازی دارد به وسعت همه سالهای نبودنش.

باید خیلی عزیز باشی که هنوز بعد از ۳۰ سال وقتی اسمت را می شنود انگار همین حالا خبر رفتنت را شنیده باشد، چشمانش خیس می شود و باران اشک بر گونه های چروکیده اش می غلطد.

باید خیلی توی دلش جا کرده باشی که هنوز داغت بر اعماق قلبش چنان سنگینی می کند که آه حسرتش هر دلی را می سوزاند.

می گوید:» از روزی که ناظم مدرسه با ترکه او را زد از مدرسه بیزار شد. آمد و گفت دیگر نمی روم! هر چه هم در گوشش خواندم، زیربار نرفت..گفتم: اگه درس نخوانی بیکار و بیعار می شوی آنوقت کی مراقب مادرت باشد؟گفت :تو نگران نباش تا وقتی من هستم نمیگذارم تومعطل  بمانی..تا آخر عمر خودم خرجت را میدهم…

چند ماه بعد دفترچه گرفت و اعزام شد ،دل مادر آشوب بود، چون محل خدمتش مناطق جنگی بود:اهواز!  انگار شنیدن نامش هم تن مادر را می لرزاند.هر هفته نامه می داد..روی کاغذهای قشنگ ..احوال تک تک فامیل و همسایه ها را می پرسید و به همه سلام می رساند. آخرش هم به مادر می گفت برایش لوازمی را که لازم داشت بفرستد..درجواب نگرانیهای مادر از خطرات جنگ می نوشت: همه می روند از مملکتشان دفاع کنند.خب من هم یکی از آنها..اگر نجنگیم کشور از بین می رود.

توی یکی از نامه ها به خواهرش گفت:» نکنه تا من نیومدم عروسی بگیرید ها! من چند ماه دیگه ترخیص میشم.»..

و جواب این نامه هیچوقت به دستش نرسید..هیچوقت جوراب و صابون هایی که مادر برایش فرستاد را نگرفت..

شب یلدا بود …خواهرش از امتحان رانندگی برگشته بود..جعبه شیرینی در دست و خوشحال از قبولی..به پیچ کوچه که رسید زنی از اقوام از دور آمد و خبری تلخ را در گوشش زمزمه کر:».شهاب شهید شده!»

خواهرش که همانجا افتاد و دیگر چیزی نفهمید.مادرش پنج سال سیاه پوشید..موهای سرش به سپیدی برف شده بود و در ابتدای میانسالی زنی فرتوت می نمود..دلش خانه درد بود و اما برزبان شکر می گفت که پسرش در راه خیر کشته شده ..

 سومین شهید جنگ تحمیلی شهر بود..تازه جنگ شروع شده بود که پرکشید..تشییع جنازه اش چنان شکوهی داشت که چشم را خیره می کرد..در دل شهر کنار امامزاده ای که مآمن راز و نیاز مردم بود به خاک سپرده شد .».خیال می کردیم با گذشت زمان، همین که روز و ماه و سال بگذرد به نبودنش عادت می کنیم اما نشد»…اینها را خواهرش میگوید…من که یکسال بعد از پروازش چشم به دنیا باز کردم از او فقط قاب عکسی روی دیوار دیده ام و همه خاطراتی که هر بار از مادربزرگ می شنوم بازهم تازه است…

شبهای یلدا برای مادربزرگ خاطره تلخی را تداعی می کند که هنوز هم شیرینی انار  وشب چره های شیرین این شب، نتوانسته کامش را شیرین کند…یلدا برایش انگار عزایی تازه است..از یلدا و شبهای زمستانی بیزار است.

 هفته پایانی شهریور که به یاد هشت سال جنگ تحمیلی شهر پر می شود از قاب عکس ها و سنگرها و چفیه ها و پلاکها…این روزها که یادمان می آورد چه گلهایی را در آن ۸ سال تلخ و دردناک از دست دادیم بیشتر از همیشه دلم برای تو تنگ می شود و بیشتر از همیشه داغ مادربزرگ تازه می شود.

دایی فقط یک قاب عکس روی دیوار نیست.فقط یک سنگ سیاه ساده نیست.یک همراه است.یک همراز..یک گوش شنوا و یک محرم برای همه لحظه های دل گرفتگی و اندوه..برای روزهایی که دلت میخواهد غصه هایت را روی شانه های دوستی زار بزنی..برای روزهایی که دوست داری کسی را در شادی ات شریک کنی…دایی، رفیق است..

مادربزرگ همیشه سر هر نماز دعایت می کند. روزی هزار بار می گوید: افتخار میکنم به پسری که برایم آبرو خرید..افتخار میکنم به نام مادر شهید بودنم..افتخار میکنم که او را در راه خدا دادم ..خدا را شکر که با عزت زندگی کرد و با آبرو رفت..

.با این همه دعای خیر که بدرقه راهت شده به جایگاه اخروی ات حسرت می خورم…یادم آمد که گفته بودی تا آخر عمر خودت خرج مادرت را می دهی و نمی گذاری لنگ بماند..راستی مادربزرگ هرماه که حقوقش را می گیرد تا آخرین ریالش را که می خواهد خرج کند می گوید: خدا همنشین پیامبرت کند پسر، که مادرت را تنها و بی کس نگذاشتی….آخرش همان شد که خودت گفته بودی..مادرت تا ابد از برکت  دستان مهربان  و غیرت مردانه تو روزی می خورد شهاب جان……

روحت شاد و راهت پرنور….

شهید حسن مراد ابروزن

شهید حسن مراد ابروزن در سال ۱۳۳۹در خانواده ای مذهبی در روستای گیان نهاوند دیده به جهان گشود.اوتحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه حافظ گیان به اتمام رساند . در همان ایام کودکی بچه ای خوش ذوق بوده و مسائل درسی را خیلی زود فرا می گرفت .همین علاقه بسیار او به علم و تحصیل ،موجب شد که خانواده اش با همه مشکلاتی که در سرراه تحصیل علم در حکومت ستمشاهی وجود داشت ،او را به شهر بفرستند.شهیدابروزن به همراه چند تن از دوستان خود ،در نهاوند خانه ای را کرایه نموده وبه درس ادامه می دادند که در طول سال اول راهنمایی ،با از دست دادن پدر،زندگی ورقی دیگر از مشکلات را برای ایشان ورق زد و این بار با سختی غربت و مشکلات فکری می بایست دست و پنجه نرم می کرد،لیکن مشکلات زیاد  نتوانست بر سر راه کسی که مصمم بود با همه وجودش با فقر فرهنگی مبارزه کند ،قرار گیرد.دوران تحصیل خود در مقطع راهنمایی را در نهاوند با موفقیت سپری نمود. ابتدای ورودش به دبیرستان مصادف بود با شکل گرفتن مبارزات مردمی بر علیه حکومت دیکتاتوری پهلوی.لذا بااوج گرفتن مبارزات بر علیه حکومت شاه ،وی  ضمن اینکه در جمع دیگر دانش آموزان دست به تحصن زد ،در تظاهرات دانش آموزی نیز نقش فعالی داشته ودر گیان با آگاه کردن توده های مردم جهت شناخت رژیم شاه و انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) فعالیت مستمری داشت . 

با پیروزی انقلاب اسلامی او می بایست حرکت امت مسلمان ،خصوصا جوانان گیانی را در جهت انفلاب شکل می داد ، به همین منظور به فکر ایجاد یک مرکز هماهنگ کننده افتاد تا نیروی عظیم حزب ا... وحدت  بیشتری داشته باشد. این پایگاه که جوشیده از متن جوانان انقلابی و حزب اللهی بود با نام  "انجمن اسلامی " فعالیت خود را درسال ۵۸ شروع نمود و بدین سان انجمن اسلامی با فکر و تدبیر ایشان وحضور جوانانی که بعدا بسیاری از آنها به فوض شهادت نائل آمدند،مقری گشت جهت مقابله با افکار التقاطی گروهکهاوافراد ضد انقلاب تا از طریق همین تشکیلات مسیرحرکت برای جوانان عاشق اسلام باز ، و راه ورود کسانیکه قصد تفرقه و فساد راداشتند ،بسته شود.او در پاییز سال۱۳۶۰ به عضویت ستاد مبارزه با مواد مخدرشهرستان نهاوند درآمد و اینک در دو جبهه فعالیت داشت :یکی فعالیت فرهنگی ودیگری مبارزه علنی و مقابله با دشمنان قسم خورده انقلاب . هر چه فعالیت بیشترمی شد دشمنانش زیادتر می شد، چراکه حرکت در مسیر اهداف اسلامی به مزاج عده ای که راه او را نیافته بودند، خوش نمی آمد.

در سال چهارم دبیرستان بود که در نیمه سال تحصیلی ،دبیرستان را ترک و تمام توان خود را در جهت خدمت به انقلاب به کار گرفت چرا که در این زمان بود که مسئله جنگ تحمیلی  صدام علیه ایران اسلامی ازمرحله جنایات بی شمار خود گذشته بود و حزب بعث هر روز بیش از گذشته  به تجاوزاتش ادامه می داد.شهید ابروزن با احساس این مسئله که جنگ تحمیلی توطئه آمریکاست ،به عضویت بسیج درآمد و در مراکز بسیج،جهت فراگرفتن آموزش نظامی حضور یافت .وی ضمن فرا گرفتن آموزشهای نظامی ازمسئله پشتیبانی جنگ غافل نشد و با پیشنهاد ایشان ، انجمن اسلامی گیان ضمن ایجاد چادرهای جمع آوری کمک به رزمندگان اسلام ، همگی در محلهای آموزش نظامی حضور یافته و در تابستان سال1360، کاروان کوچکی از این مجموعه انقلابی به جبهه اعزام و در عملیات رمضان شرکت نمودند.که در همین عملیات شهیدان قوام و مراد کیانی شربت شیرین شهادت را نوشیدند.شهید حسن مراد ابروزن بار دیگر درسال ۱۳۶۱ به جبهه سومار اعزام گردید و مدتی در آنجا بود ،ایشان در تاریخ 62/2/15به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و پس از طی نمودن آموزش عمومی سپاه،در عملیاتی در کردستان پیروزمندانه شرکت نمود.بعد از پایان این ماموریت ،درقسمت پرسنلی منطقه هفت ، بعنوان ارزیاب مشغول به خدمت شد ،و پس از آن 3ماه در  پادگان قدس همدان وچند مدتی رانیز در پادگان شهید منتظری کرمانشاه به فعالیت در همین قسمت پرداخت ، لیکن با توجه به اصرار زیاد ایشان به مسوولین ،مجددا پا به جبهه های حق علیه باطل گذاشت و این بار در تیپ انصار الحسین (ع)

مشغول خدمت شد. شهید ابروزن روی مسئله رزم تاکید داشت ،لیکن پس از مدت یکسال و نیم حضور در تیپ ، به درخواست مسئولین سپاه همدان و با اصرار،مسئولیت پرسنلی سپاه نهاوند را به ایشان محول نمودند. از بدو ورود به سپاه نهاوند فعالیتهای زیادی را انجام داد و در جهت نزدیک نمودن برادران سپاه با یکدیگر قبل ازعملیات والفجر هشت ، با تشکیل دادن یک گردان بنام "حبیب ابن مظاهر "به عنوان

معاون گردان به جبهه اعزام شد.پس از اتمام ماموریت بار دیگر بعنوان معاون گردان ۱۵۲ابوالفضل العباس (ع) در عملیات کارخانه نمک عراق شرکت نمود و پس از آن قرارشد که به عنوان مسئول محور در عملیاتی در غرب کشور شرکت نماید که به دلایل نظامی انجام نشد و وی  مجروح شیمیایی گردید.و بالاخره زمان انتظار و دیدارمعبود  به سر رسید و این فرمانده دلیر و شجاع  در زمستان 1365 ودر سن 26

سالگی بعنوان فرمانده گردان ۱۵۹ قیس ابن مسهر با سپاهیان حضرت محمد (ص)به جبهه اعزام شده ودر عملیلت غرور آفرین کربلای ۵ در سرزمین مقدس شلمچه به اتفاق ۹نفر دیگر از اعضای انجمن اسلامی ،از جمله شهید حاج حسین کیانی معاون گردان ۱۵۲ به فیض عظیم شهادت نائل آمده و به لقاءا... پیوستند .

قسمتی از وصیت نامه شهید:

خدایا خودت گفتی که گدائی که در خانه من می‌آید ناامید برنمی‌گردد ما هم گدای در خانه توایم.خدایا ما را پیش رسول خدا و ائمه معصومین (ع) و شهدا شرمنده مکن و اعمال ناشایست مرا نادیده بگیر اما پیامم به بندگان خدا در روی زمین : ای دریای بیکران انسانها ای سیاهان آفریقا و آمریکا ای مسلمانان خاورمیانه به‌پا خیزید و باچنگ و دندان [به] ریسمان الهی [متصل شوید] و الهام گرفتن از دستورات حیات بخش اسلام تحت رهبری ولایت فقیه و با استفاده از تجربیات انقلاب اسلامی ایران جهان را دگرگون کنید و با انقلاب نشأت گرفته از ایدئولوژی اسلامی مبارزه‌ای بی امان علیه قدرتهای شیطانی- که در رأس آنها امپریالیسم آمریکا که با هزاران حقه و ترفند جهت استعمال و استعجاد و استعمار غارت وارد شده و سالهای سال است که خلق‌ها را به‌بند کشیده و خواهند کشید و دیگر گول شعارهای دروغین ظاهری

آنها از قبیل حقوق بشر کار و کارگر و مسکن و آزادی و حاکمیت کارگر را نخورید.


پیامی به امت حزب ا... قدرتهای شیطانی به‌خوبی دریافته‌اند که حیات آنها بستگی به شکست و یا پیروزی ایران در جنگ دارد. چون امروز تمام اسلام در مقابل تمام کفرقرار گرفته است و پیروزی و شکست اسلام نیز بستگی به سرنوشت جنگ دارد  ونیز جنگ مراحل حساسی را طی می‌کند.امروز روز امتحان مؤمنین و کسانی است که ادعای حزب الهی می‌کنند که تا چه حد در عمل دلسوز اسلام هستند؟ پس آن را در رآس مسائل قرارداده و از تفرقه وباندبازی‌ها پرهیز کنند و مواظب باشید ناخواسته از خط و مسیر توحید خارج نشوید وعلنی اعلام می‌کنم کسانی که جز به پیروزی اسلام در جنگ به فکر مقام مسئولیت و یا باندبازی‌ها و گروه‌گرائی باشند و به تفرقه‌ها و اختلافات به‌طور کلی سه ریشه دارد یا نفسانی است یا تحریکاتی و یا اعتقادی است و کسانی‌که به اختلافات دامن بزنند در زمانی‌که اسلام در مقابل کفر قرار گرفته است دچار یکی از سه حالت ذکرشده می‌باشند و از خدا می‌خواهیم که همه ما را به راه راست هدایت کند.آری امت مسلمان همه بیائیم برای رضای خدا وحدت را حفظ کنیم و از امام اطاعت کنیم و مطمئن باشید اگر تا کنون دنیای اسلام از ولایت فقیه پیروی کرده بود وحدت انسجام داشتند فلسطین در دست دشمنان نبود.