شهدای نهاوند

غرض نقشی است کز ما بازماند...

شهدای نهاوند

غرض نقشی است کز ما بازماند...

شهید محمدجعفر حمیدی


شهید محمد جعفر حمیدی در سال 1342 در شهرستان نهاوند استان همدان به دنیا آمد؛ وی بعد از اخذ مدرک دیپلم و شرکت در کنکور سراسری در مرکز تربیت معلم شهید باهنر تهران در رشته امور تربیتی موفق به دریافت مدرک فوق دیپلم شد و با علاقه به استخدام دایره امور تربیتی آموزش و پرورش در‌آمد و به تربیت دانش‌آموزان همت گماشت.

شهید حمیدی دو بار در جبهه‌های حق علیه باطل شرکت کرد و سرانجام در تاریخ 26 مرداد سال 64 به فیض شهادت نائل شد.

عابدین حمیدی از دوستان و اقوام نزدیک شهید در خصوص ویژگی‌های اخلاقی شهید حمیدی می‌گوید: ایشان به صلحه رحم بسیار اهمیت می‌داد و به خاطر اینکه اقوام را بیشتر دور هم جمع کند و صفا و صمیمیت را بین آنها بیشتر نماید روزهای پنج شنبه بلا استثناء به خانه اقوام رفته و آنها را به تفریح به همراه تهیه نهار برای روزجمعه در یکی از تفرجگاهای شهرستان نهاوند دعوت می‌کرد و بدین وسیله همدلی و صمیمیت را بین همه رواج می‌داد.

بخشی از وصیت‌نامه شهید:

بر خود وظیفه دینی و شرعی دیدم که برای ادای تکلیف پا در جبهه‌های حق بگذارم تا اینکه به وظیفه شرعی خود عمل کنم. لذا اگر در این راه پیروزی کسب کنم در اصل به وظیفه شرعی عمل کرده‌ام چون به تکلیف عمل شده لذا من برای رضای خدا و عمل به آیه شریفه که می‌فرماید: «اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولوالامرمنکم» به جبهه‌های حق علیه باطل آمده‌ام.

شهید نوشین امیدی



شهید نوشین امیدی در اول آذرماه سال 1341 در نهاوند چشم به جهان گشود و در هفتم تیرماه سال 1360 به فیض شهادت نائل آمد.خانواده ی وی در حال حاضر ساکن کرج بوده و به نام این شهیده دبستان دخترانه ای در زادگاهش وجود دارد. این نوشتار برداشتی است از خاطرات سرکارخانم طیبه ذکایی مادر، و سرکار خانم مهوش امیدی خواهر شهیده نوشین امیدی.
طیبه ذکایی: نوشین دختر با استعداد، فعال، مظلوم و ساکتی بود. دبستان و راهنمایی را که به اتمام رساند، رفت دبیرستان. مبارزه اش را از همان جا آغاز کرد.
نوشین به حق و به تمام معنا انقلابی بود، انقلابی مبارز؛ نه از انقلابی های گذرا. رفت که همه را به راه بیاورد تا مثل خودش راهرو معصومین باشند، مبارز باشند و در مقابل دشمنان اسلام وضد انقلاب بجنگند. وی این راه را در پرتو مطالعه کتاب‌های مذهبی ، شرکت در جلسات تفسیر قرآن و نهج البلاغه پیمود . با عمل کردن به آیات ، روایات، سیره معصومین و ائمه اطهار (ع) سیر تهذیب را به سرعت سپری نمود ؛ تحت تعلیم کلاسهای بحث شهید مطهری و به گفته برخی از دوستانش شهید بهشتی، بنیه علمی خویش را تقویت نمود و با الهام گرفتن از شخصیت مبارزین انقلابی بخصوص برادرش، سردار شهید حاج محسن امیدی، رئیس ستاد لشکر انصار، مبارزه را از اواخر دوران راهنمایی آغاز نمود و تا شهادتش ادامه داد.

الگو بود برای همکلاسی هایش، برای همه . بعد از انقلاب که خیلی ها برگشتند و انقلابی شدند، نوشین برایشان الگو شد. همه کاری می کرد،تاهمه را به راه آورد. برای ما هم الگو بود. واقعاً برای خود من هم الگو بود.در فامیل مثل نوشین نداشتیم. عده ای هم بودند مثل منافقین و گروهک های دیگر که با او مخالف بودند.
مهوش امیدی: من با نوشین سیزده سال اختلاف سنی داشتم و معاون دبیرستانی بودم که نوشین در آنجا تحصیل می‌کرد. نوشین فعالیت های زیادی داشت. به طور کلی می‌توان فعالیت های نوشین را به سه دسته تقسیم کرد:  فعالیت های مذهبی، سیاسی و اجتماعی.
نوشین به همراه چند تن از دوستانش در بسیج خواهران سپاه نهاوند، کمیته امدادامام خمینی(ره) و بهزیستی این شهرستان فعالیت می‌کرد. بیشتر اطلاعات فعالیت‌های اجتماعی نوشین را هم دوستانش برای ما نقل کرده‌‍اند.بیشتر به سرکشی و کمک رسانی به خانواده های بی بضاعت می‌پرداختند. همچنین به امور زندگی خانواده های شهدا و رزمندگان رسیدگی می‌کردند؛ حتی به درس و مشق فرزندان آنها.
مادر: نوشین خیلی منظم بود. از خانواده هایی که تحت پوشش داشتند پرونده هایی تهیه کرده بود و اطلاعات آنها را ضبط می‌کرد. به این وسیله می‌دانست که کی و کجا باید بروند و سرکشی کنند . همین طور بی نظم و بدون برنامه به سرکشی خانواده ها نمی‌رفتند.
رسیدگی به محرومان برای نوشین زمستان و تابستان نداشت. همه اوقات به آنها سرکشی می‌کرد. حتی به خانواده هایی کمک می‌کردند که بضاعت گرفتن کارگر برای برداشت محصول گندم خود را نداشتند. نوشین به همراه برادرش حاج محسن با زبان روزه به کمک آنها می‌رفت و شب که می‌آمد دستهای لطیف زنانه اش زخمی بود.کمک به خلق را وظیفه خود می‌دانست .
بیشتر روزها را روزه می‌گرفت. خواب و خوراکش به قدر ضرورت بود. یعنی به اندازه‌ای بود که توان فعالیت داشته باشد. خیلی ساده پوش بود. با اینکه لوازم آسایش و رفاه برایش فراهم بود؛ اما او چیزی برای خودش نمی خواست. آن را برای دیگران می‌خواست و به خانواده های تحت پوشش می‌داد. تقوا را در حدی رعایت می‌کرد که وقت خواب از رختخواب مناسب استفاده نمی‌کرد. وقتی مادرم و دیگران اعتراض می‌کردند، می‌گفت:  "خانواده هایی که به آنها سر می‌زنم، به جز چادر شب  چیزی ندارند؛ چیزی که حتی ریز پاهایشان پهن کنند. تنوری در وسط اتاق دارند و درآن هیزم می‌ریزند و گرم می‌شوند و روی زمین می‌خوابند و چادر شبی که رویشان می‌‌کشند. شما توقع دارید من چطور الآن راحت در رختخواب بخوابم. تازه من روی فرش می‌خوابم و درد آنها را حس نمی‌کنم. اگر من در رختخواب بخوابم، حرفم درآنها تأثیر ندارد که بگویم عیب ندارد شما اینجور زندگی می‌کنید. به خدا فکر کنید به قیامت فکرکنید. چطور کلام من روی آنها تأثیر بگذارد." تا این حد سعی می‌کرد نفسش را تربیت کند.
دختران جوان معمولاً به زر و زیور علاقه دارند. یکبار مادرم برای او هدیه ای خرید که سه النگوی طلا بود. نوشین آنها را دستش کرد و در حین اینکه آنها را نگاه می‌کرد، از پدر و مادرم اجازه گرفت تا آنها را بفروشد یا عوض کند. می‌گفت:  "جاهایی که من می‌روم نمی توانم با این چیزها بروم حتی نمی توانم به خودم اجازه ‌بدهم آنها را در خانه داشته باشم." معتقد بود که داشتن این چیزها نمی‌گذارد حرفش روی دیگران تأثیربگذارد.
در مورد اعتقاداتش بسیار قاطع بود و باادب از آنها دفاع می‌کرد. کسی نمی‌توانست به نوشین بگوید که اعتقاداتش اشتباه است؛ مگربا آوردن دلایلی از قرآن، نهج البلاغه و احادیث ائمه اطهار که بتواند نوشین را قانع کند و نوشین آن را بپذیرد. در این مباحث اختلاف سنی برایش مهم نبود. با رعایت کمال احترام و ادب حرف خودش را می‌زد. در مورد مسئله حجاب خیلی مقید بود. یکی از دوستانش تعریف می‌کرد در تمرین تیراندازی میدان تیر که برای آمادگی اعزام به جبهه رفته بودند، خانمی ماری را می‌بیند و فریاد بلندی می‌کشد. نوشین از او علت را جویا می‌شود. او می‌گوید مار دیدم و ترسیدم و فریاد زدم. نوشین می‌گوید:  "اگر آن مار نیشت میزد بهتر بود تا صدایت را این همه نامحرم بشنوند. اگر هم الآن این حرفها را بزنی خیلی ها مسخره ات می‌کنند"؛ ولی شهدا اینقدر به تزکیه و تهذیب نفس و اجرای قواعد اسلامی پایبند بودند.
در عین رعایت حجاب و حفظ حریم در فعالیت‌های اجتماعی شرکت می‌کرد. معتقد بود حجاب برای خانم مصونیت است نه محدودیت. حجاب را مانند صدفی می‌دانست که از گوهر وجودی زن محافظت می‌کند. خوشحال می‌شد اگر یک خانم حجابش را رعایت می‌کرد. معتقد بود "خانم‌ها باید همه جا پا به پای آقایان فعالیت کنند و حضور مؤثر داشته باشند، اما با رعایت خط قرمزهای اسلام." در مورد جبهه هم همین‌طور بود. می‌گفت:  "در صدر اسلام هم خانم ها در جنگ ها شرکت می‌کردند و مجروحین را مداوا می‌کردند. ما هم با رعایت موازین اسلامی می‌توانیم این نقش ها را ایفا کنیم."
در بعد سیاسی نوشین کلاً مطیع رهبر و ولایت فقیه بود. یعنی اصلاً امکان نداشت تخلف کند. می‌گفت:  "وقتی رهبری دستور می‌دهد ما باید بدون چون و چرا اطاعت کنیم چون ولایت دارد. امام ولی فقیه است."
در کلاسهای مذهبی، نهج البلاغه، اخلاق و... که شرکت می‌کرد، اول در خودش مسائل مذهبی را پیاده می‌کرد. در گفتارش، رفتارش، عملش و حتی در روابطش. هرکس که با نوشین ارتباط داشت، این را می‌فهمید.
نوشین مطالعات زیادی داشت و چون کار خدمات اجتماعی را انجام می‌داد، زمان مطالعاتش از ساعت دوازده شب به بعد بود. ابتدا درس‌هایش را مرور می‌کرد و سپس به مطالعه کتابهای مذهبی مثل کتابهای استاد مطهری می‌پرداخت. خیلی از نظر علمی پر بود. در پرتو همین مطالعات و آگاهی ها بود که در جلسات بحث و گفتگوی آزاد که همه گروه‌ها شرکت می‌کردند، شرکت می‌کرد. گروه های فدایی، راه کارگر، حزب توده، مجاهدین خلق و...  خوب یکی از این گروه ها هم حزب‌الله بود که نوشین به نمایندگی از حزب الله در این جلسات حاضر می‌شد. با همه بحث می‌کرد. خسته هم نمی‌شد. چیزهایی را که داشت همه استفاده می‌کردند. در بحث هایش به احادیث ائمه اطهار، قرآن، نهج البلاغه و کتابهای شهید مطهری استناد می‌کرد. غالباً در اثر این نشست ها صدایش گرفته بود. خوب خاطرم هست که یک روز در یکی از دبیرستانها بین حزب الله و دیگر گروهها بحث بالا گرفت. نزدیک ظهر بود که یکی از بچه ها آمد و گفت خانم امیدی برای این بحث به نوشین احتیاج داریم. چون ما به اندازه نوشین مطالعه نداریم. باید بیاید آنجا پاسخ بدهد. اگر نیاید ما در بحث شکست میخوریم. گفتم:  "نوشین تازه سرکلاس رفته و حالا هم کلاس ریاضی دارد." گفت:  "نمیدانم بهتر است بیاید." اجازه نوشین را گرفتم و او به آنجا رفت. مدت زیادی را به بحث با آنها پرداخت. در پاسخ به سؤالات به قدری خوب استناد کرد که مربی طرف مقابل دستش را بالا گرفت و گفت:  "من دیگر صحبتی ندارم و تسلیم هستم بود. فردای آن روز وقتی نوشین را دیدم صدایش گرفته بود. دوستانش حسابی از جلسه ای که داشتند، تعریف می‌کردند و راضی بودند.
نوشین در تمام بحث های آزاد جانب ادب را رعایت می‌کرد. هیچگاه با بی‌احترامی سخن نمی‌گفت. البته گروه های مختلف هم سایه اش را با تیر می‌زدند. به او بدبین بودند و حتی او را اذیت می‌کردند. البته آن زمان همه جای کشور این حالت را داشت.
جنگ که شروع شد چند بار به جبهه رفت. اولین جایی هم که رفت سر پل ذهاب بود. چند روز آنجا بود و زود برگشت. برای آمادگی در جبهه آموزش های خاصی داشتند. سرانجام در یکی از همین تمرین ها به شهادت رسید.
قبل از اینکه جهت آموزش های نظامی به سرپل ذهاب برود به من گفت:  "می‌دانی چه آرزویی دارم؟" گفتم:  "نه" گفت:  " آرزویم این است که خدا مرا بپذیرد و شهادت را روزیم کند. نه این که هدف شهادت باشد، نه. هدف فعالیت در راه اسلام است اما مزد آن شهادت است که آن را از خدا می‌خواهم.
قبل از شهادتش هم گفت:  "اگر من شهید شدم نمی‌خواهم برای من مهمانی بدهید. مهمانان من همان هایی هستند که به آنها سر می‌زدم. اگر خواستید برای من احسان کنید، اگر در منزل به اندازه کافی جا بود، آنها را دعوت کنید. اگر جا نبود، احسان را به آنها بدهید. دوستان من را فراموش نکنید. باور کنید پس از شهادتش چیزی که دغدغه و فکر همه ما بود همین بود که این خواسته نوشین را عملی کنیم،و همین اتفاق هم افتاد.
نوشین به همراه حدود سیصد نفر از بسیجی ها جهت آمادگی برای اعزام به جبهه و آخرین تمرین تیر اندازی به سراب گیان نهاوند رفت. به محل تمرین می‌رسند. پس از انجام تمرینات خاص به علت عدم دید مناسب جهت تیراندازی، دستور داده می‌شود که همه به حالت سینه خیز روی زمین دراز بکشند. یکی از خانم‌ها که در ارتفاع بالاتری از نوشین قرار داشت، تعادل خود را از دست می‌دهد . در حال پرت شدن به پرتگاه بود که فریاد می‍زند:  "خواهر امیدی من دارم می افتم." نوشین دستهایش را باز می‌کند و او به روی دستهای نوشین می‌افتد. ناگهان تیری از اسلحه مربی شلیک می شود،تیر کمانه می‎کند و برمی‌گردد و صدمتر آن طرف تر به سر نوشین که به زمین خورده بود، اصابت می‌کند. نوشین همزمان با اذان ظهر هفتم تیرماه سال 1360در حالی که روزه بود دعوت حق را لبیک می گوید و به آرزوی همیشگی‌اش یعنی شهادت نائل می‌گردد.
کلام آخر ،مهوش امیدی
دبیرستانی که نوشین در آن تحصیل می‌کرد، ظفر نام داشت.بعد از انقلاب با نام  یکی از شهدای مجاهد انقلاب به دبیرستان محبوبه متحدین تغییر نام داد. و بعداز شهادت نوشین، دبیرستان شهید نوشین امیدی نام گرفت.
نوشین یک سال پیش از شهادتش یعنی سال 1359 با یکی از دبیرهای دبیرستان صحبت می‌کند و پیشنهاد می‌دهد اسم دبیرستان را به نام یکی از شهدای جدید تغییرنام دهند. دبیر به شوخی به وی می‌گوید:  "إن شاءالله خودت شهید بشوی نام تو را روی دبیرستان بگذاریم" و دقیقاً یک سال بعد نوشین شهید می‌شود و نام او را روی دبیرستان میگذارند. چند سال بعد به احترام همه شهدای آنجا،آن دبیرستان "امید" نام گرفت.
هم اکنون به یاد این شهید زنِ مسلمانِ ایرانیِ مبارز، نام دبستان و چند مکان دیگر در نهاوند را نوشین امیدی نام نهادند تا نام او به عنوان الگوی زن مسلمان ایرانی همیشه در خاطره‌ها باقی بماند.
یادش گرامی راهش مستدام و روحش آرام باد.

شهید منیره سیف

12 شهریور سالروز شهادت شهید منیره سیف دختر نوعروس نهاوندی است که در سال 60 فقط به جرم انقلابی بودن و دوست داشتن امام خمینی(ره) درآتش کینه توزی گروهک تروریستی منافقین سوخت.

همزمان با سی و سومین سالروز شهادت شهید منیره سیف خانواده این شهید به افشای چگونگی ترور و سند دست داشتن منافقین در شهید کردن وی می پردازند:

مادرشهید منیره سیف در تشریح شب به شهادت رسیدن دخترش به خبرنگار ما می گوید: از بعد از ظهر و اوایل شب متوجه حضور افراد بسیار مشکوکی در کوچه و اطراف خانه شدم ولی چون بچه هایم کوچک بودند و می ترسیدند از این موضوع به آنها چیزی نگفتم و مردی هم در خانه نبود چون همسرم و پسرم هم در جبهه بودند و آن شب واقعا دلهره داشتم و می ترسیدم.


وی می گوید علت ترسم نیز به خاطر شب قبل از ترور بود چون شب قبل از این حادثه منافقین نامه تهدید آمیز خود را برای چندمین بار به داخل حیاط ما انداخته بودند و من از ماجرای تهدید آنها خبر داشتم ولی دخترم به خاطر اینکه ما نترسیم گفت: نامه بی ارزشی است نگران نباشید البته او بارها ما را دلداری می داد و با نوشتن وصیتنامه اش ما را برای شهادت خود آماده کرده بود.

وی ادامه داد: در آن شب من و دو دخترم به همراه منیره همگی دور سفره بودیم که زنگ منزل زده شد ومنیره زودتر از بقیه بچه ها بلند شد وجلوی در رفت که فرد منافق به محض مشاهده او از کنار پنجره حیاط نارنجک را پرتاب می کند و منیره به خاطر اینکه سایر اعضای خانواده شهید نشوند روی نارنجک خوابید و به من گفت: مادر بچه ها را دور کن نارنجک است و بلا فاصله منفجر شد و دخترم منیره را شهید کرد و از ترکش آن بقیه بچه ها و من هم زخمی شدیم.

خواهر شهید منیره سیف نیز در تشریح حادثه گفت: این ترور در حالی رخ داد که خواهرم در چند روز آینده قرار بود به خانه شوهرش که عقد کرده او بود برود ولی این ترور ناجوانمردانه او را ناکام از دنیا برد و این برگی دیگر از جنایات منافقین بود.


وی می گوید: خواهرم عاشق اسلام وحضرت امام خمینی (ره) بود وبرای پیروزی انقلاب و ورود حضرت امام به ایران قبل از انقلاب روزه و خیرات نذر کرده بود و با پیروزی انقلاب جذب کارهای فرهنگی، تربیتی و قرآنی در بسیج شد و در آن دوران حلقه‌ای از دختران انقلابی آن زمان را به دور خود جمع کرده بود و منافقین کوردل او را با چند نامه تهدید به ترور کرده بودند.

وی گفت: خواهرم عاشق فلسطین بود و همیشه دوست داشت چفیه فلسطین را به جای روسری بر سر کند که این موضوع در عکس های خواهرم نیز به وضوح دیده می شود.

خواهر شهید سیف بیان کرد: در همین نامه آخری که در اختیار شما قرار دادم، به او گفته بودند دست از امام و انقلاب بردار وگرنه تو را ترور و خانه ات را به آتش می کشیم که او توجه‌ای به نامه‌های تهدید آمیز آنها نکرد و در آخر نیز به خاطر عقیده‌اش و حمایت از امام و انقلاب توسط آنها با نارنجک ترور شد.

حاج ابراهیم سیف که در زمان وقوع حادثه به همراه پسرش در جبهه حضور داشت به ما می گوید: ماجرا از این قرار بود که دختر نوعروسم منیره با نهاد های انقلابی همکاری فرهنگی داشت چون در آن سالها شرایط به گونه ای بود که هر کس در قبال انقلاب احساس وظیفه می نمود منافقین آمریکایی او را شناسایی کرده بودند و در چندین نامه او را به ترور تهدیدکرده بودند ولی او همچنان به وظیفه اسلامی و انقلابی خود عمل می کرد ، تا اینکه در شب 12شهریور سال ۶۰ وقتی مطمئن شدند مردی در خانه نیست در حالی که سفره شام پهن بود درب حیاط را میزنند و به محض اینکه منیره به جلوی درب منزل می رود نارنجک را داخل خانه پرت می‌کنند که او با ایثار خود را روی نارنجک می اندازد و از کشته شدن سایر اعضای خانواده که شامل خواهران و مادرش بود جلوگیری می‌کند.


وی ادامه داد: این در حالی بود که من و تنها پسرم در جبهه غرب کشور بودیم و از هیچ چیز خبر نداشتیم وقتی برای مرخصی آمدیم با مشاهده پرچم سیاه بر سر در خانه متوجه اتفاق ناگواری برای خانواده شدیم پس از پرسش از همسایه ها آنها شرح ماجرا را برای ما گفتند وقتی وارد حیاط منزل شدیم با درب وپنجره های شکسته روبرو شدیم وفهمیدیم مادر و بچه ها نیز مجروح شده اند ودر بیمارستان بستری هستند.

پدر شهید منیره سیف گفت: بعد از مدتی توسط نیروهای اطلاعات وسپاه پاسداران یک تیم از منافقین تروریست در همدان به دام افتادند که قاتل منیره دخترم نیز در داخل آنها بود که من را به عنوان اولیا دم در دادگاه خواستند وقاتل در مورد آن شب ترور توضیحاتی را به قاضی پرونده داده بود و من به خاطر رضای خدا وجوان بودن آن تروریست و به خاطر برگشت به دامان انقلاب او را بخشیدم ولی دادستان گفت: این نامرد چندین جوان را ترور کرده و باید به سزای اعمال ننگینش برسد.